فریاد معرفت

وبلاگ عاشقانه و شاعرانه

فریاد معرفت

وبلاگ عاشقانه و شاعرانه

fghggh

هممون شاید یه نقطه ضعفای بزرگی داریم از اونایی که دست خودمون نیست ولی لعنتیا حتی باعث ترس و استرسم میشن برامون از قبل اتفاق افتادن و از بعد اتفاق افتادن حالا اینکه اهمیت اون موضوع کمه یا زیاد ترس و اندوه ما به جا هست یا نه برای بقیه مطرح هست یا نه می تونیم خودمون تغییر بدیم یا نه بحث من نیست

حالتی رو در نظر بگیرید که هنوز اون ترسه اون غمه اون نقطه ضعفه وجود داره

که اگه از خیلی چیزا بگذری میتونی تو ساحل آرومت باقی بمونی اون ترس نیاد سراغت

اما یه وقتایی نه تنها تصمیم می گیری از ساحل آرومت فاصله بگیری حتی بیشتر از اون می بینی دریا طوفانیم هست خیلی طوفانی ولی قایقتو میندازی دریا و میگی هرچی شد بادا باد اگه قراره تو اون دریای طوفانی آزار دهنده قرار بگیرم باشه این یه بار از غرق شدن احتمالی نترس این یه بارو همه قدرتو جمع کن اصن بگو اگه شکستم شکستم تو اوج شکستگیم خدا رو دارم بالاتر از اون که نیست.هست؟

آره یه وقتایی خلاف جهت همیشگیت باش غم احتمالی رو به جون بخر آرامشتو فدا کن یه وقتایی دلتو بزن به همون دریای طوفانی

آره نترس و ریسک کن

آذر جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 02:40

0 نظر

fgggh

پا ورقی:من دلم برای سادگی تنگ شده برای وقتی که بیست سالم نبود شونزده ساله بودم من دلم برای اون من صاف و ساده ی شونزده ساله تنگ شده با عطر میراسل لنکام که همیشه میزدم که عطر فروش گفت دیگه این عطرو نداریم مشابهشو داد مشابهش خودش نیست همه چیز تغییر میکنه مثل من که دیگه مازیار گوش ندادم مثل تنها عطری که متعلق به من بود و دیگه ندارند عطرفروشیا

شاید اگه همه چیز ادامه پیدا میکرد خیلی خوب بود آخه ما آدما باید هزاران هزار آدمو ببینیم تا آدمایی رو پیدا کنیم که انگار برای ما ساخته شدن..اون مثل آدمایی بود که وقتی به این دنیا اومدم گمش کردم یه جای زندگیم یه مدت کوتاه پیداش کردم و بعد دوباره گمش کردم

مثل رفاقتای داستانا مثل یه داستان

یه ساده ی خاکی که وقتی بود حواسش همش پیش من بود که یه بار گفت باهمه فرق میکنم که جبران میکرد...جبران...که باعث شد احساس کنم کسی واقعن دوستم داره..که عاشق نوشتن بود..که عاشق رفتن و سفر بود..که...مثل من

ما تغییر کردیم...و تاریخ واقعی من گم شد

آذر جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 02:31

0 نظر